داشتن یا بودن؟ دوست داشتن یا دوست بودن؟ وابستگی یا دلبستگی؟ مرز میان این دو اغلب تعریفناشدنی است، و حتا به فرض تعریفاش، تضمینی برای عدم تخطی از آن نیست.
آیا عشق فقط حد نهایی دوستی است؟ (سرخوشی همان حد نهایی لذت است؟) در زبان فارسی، ابهامی در کاربرد «دوستی» هست که همین ناسازه را نشان میدهد: دوستی کجا دوستی است و کجا عشق؟ یا بهعکس، هر عشقی دوستی هم هست یا نه؟ من میگویم «دوستات دارم» (من تو را دوست دارم، من تو را دوست خود میدانم) یعنی که «عاشق تو ام». مرز بین دوستی و عشق کجا است؟
دوستی خطی است بین دو نقطه، اما اغلب نامرئی – به همین خاطر، آن دو نقطه اینقدر برجسته جلوه میکنند: دو دوست. با این حال، تنها همان خط است که این دو نقطه را معنا میکند: مختصاتشان را در قیاس با هم تعریف میکند: هندسهی روابط دوستانه، دستگاه دوستی.
مهم نیست که آن دو نقطه در چه جایگاهی قرار گرفتهاند، مهم خطی است که آن دو را به هم ربط میدهد: رابطه: رابطهی دوستانه: دوستی. ارزش رابطه را هم مختصات همین خط تعیین میکند. (من با یک آدم خوب دوست نمیشوم تا یک دوست خوب داشته باشم، من دوستی خوبی با آدمی برقرار میکنم و او در نظر من خوب جلوه میکند.)